برزین مهر

BorzinMehr: Neyshabur Information Service

برزین مهر

BorzinMehr: Neyshabur Information Service

عرفان و جلوه های هفت شهر عشق در شعر عطار - بخش دوم

برای خواندن بخش نخست این نوشتار، بر روی اینجا کلیک کنید

اول، مرحله‌ی طلب: در این مرحله، سالک راه حقیقت باید مردانه گام در راه نهد و از خود بگذرد و همت قوی دارد و در همه حال و همه جا یار را بجوید و به دنبال او که در درون وی است، کند و کاو و جستجو نماید. این وادی وادی پرخطری است ولی سالک نباید وحشتی به دل راه دهد؛ سر تا پا تسلیم رضای او باشد و بکوشد تا بیابد که عاقبت جوینده یابنده بود:

چون فرود آیی به وادی طلب

پیشت آید هر زمانی صد تعب

جد و جهد آنجات باید سال‌ها

زانکه آنجا قلب گردد حال‌ها

چون عطار نشان می‌دهد که وی از این مرحله به سلامت گذشته است:


از بس که نشان او بجستم

نه نام بماند و نه نشانم (ص 478(

و یا:

عمری چو قلم به سر دویدم

گفتم مگر از رسیدگانم (ص480)

و همچنین:

دیریست که اوست آرزوی ما

بی او به بهشت سر فرو نیاریم  (ص 512(


دوم، مرحله‌ی عشق: درین وادی، وجود طالب و سالک، مالامال از عشق و شوق و مستی می‌گردد و چون صراحی لبریز می‌شود. عشق وجودش را چنان پر می‌سازد که یک‌سره آتش سوزان می‌شود و در تب و تاب می‌افتد. عشق به پروردگار به صورت عشق به همه مظاهر هستی که جلوه رخ دوست هستند، نمودار می‌گردد و در عین سوز و گداز و اشتعال درون سر تا پا خوبی و صفا و صلح و آشتی می‌گردد. می‌سوزد و به یاد دوست، همه کس و همه چیز را دوست می‌دارد:

زنده دل باید درین ره مرد کار

تا کند در هر نفس صد جان نثار

درین حال، سالک خود را در مسیر و جریان کل کاینات می‌بیند و با تمام ذرات هستی همراه و همراز می‌گردد؛

گر ترا آن چشم غیبی باز شد

با تو ذرات جهان همراز شد

درین حال، فکر عافیت و دوراندیشی و مآل‌اندیشی از وجودش رخت می‌بندد و آتش عشق به یک شعله، خرمن عقل دوراندیش و محافظه‌کار را می‌سوزاند و به یاد می‌دهد:

عقل در سودای عشق، استاد نیست

عشق کار عقل مادرزاد نیست

عشق اینجا آتش است و عقل دود

عشق چون آمد گریزد عقل زود

وجود عطار، مالامال از عشق و شور مستی بود که خود می‌فرماید:

از عشق در اندرون جانم

دردیست که من همی ندانم (ص 478(

و همچنین:

گر در سر عشق رفت

جانم شکرانه هزار جان فشانم

بی عشق اگر دمی بر آرم

تاریک شود همه جهانم

و یا:

مرغ عشق، آواره دیرینه بود

باز یافت از عشق او حالی نشان

در پرید و عشق را در برگرفت

عقل و جان را کارد شد با استخوان

و باز:

درد دل دارم جهانی بی تو من

زانک نشکیبم زمانی بی تو من (ص 543(


سوم، مرحله معرفت: که عبارت است از شناخت و به نظر عرفا اصل معرفت شناخت خداوند و به قول هجویری که در کشف المحجوب می‌فرماید: «معرفت حیات دل بود به حق، و اعراض سر جز از حق، و ارزش هر کس به معرفت بود و هر که را معرفت نبود بی‌قیمت بود. نسبت به نفس خود و ذات حقیقت شناخت پیدا می‌کند و چشم دل و جان وی، چشم سر و چشم درونی وی باز می‌شود و بنا به تعبیری در اینجاست که عارف پاکدل، چشم جانش به حقایق و رموز دستورهای دین و هدف انبیاء باز می‌گردد:

جان ما را تا به حق شد چشم باز

بس که گفت و بس گل معنی که رفت

پاک رو داند که در اسرار عشق

بهتر از ما راهبر نتوان گرفت

آنچه ما دیدیم در عالم که دید؟

و آنچه ما گفتیم در عالم که گفت؟

آنچه بعد از ما بگویید آن ماست

زانکه راز گفت نیست از ما نهفت

تربیت ما را ز خوان مصطفاست

لاجرم خود را نمی یابیم جفت

طبق مفاد این بیت آخر، صوفی و عارف و سالک اسلامی باید همه خورد و خوراک روح و جان خود را از خوان مصطفی حضرت محمد بن عبدالله «ص» بجوید و جز آن را حقیر و مردود شناسد که عرفان نشأت از دین می‌گیرد و به قول پروفسور مکدونالد: همه مسلمانان دین‌دار فکور عارف می‌شوند (عرفای اسلام، ص 470)


چهارم، مرحله‌ی استغنا: درین مرحله، صوفی و سالک چنان به «او» متکی می‌گردد که از همه چیز و همه کس جز او بی‌نیاز می‌گردد: و خود را در کوی امن و رجا مستغنی می‌یابد و از همه مال و مقام و جلوه‌های وسوسه‌انگیز زندگی به یک‌باره دل می‌کند و طمع می‌برد:

ای بس که چو پروانه پر سوخته زان شمع

در کوی رجا دامن پندار گرفتیم  (ص 507)

و این مرحله، رسیدن به فقر سلوکی است که استغنای کامل و بی‌نیازی به همه چیز است و این همان است که پیامبر اکرم می‌فرمود: الفقر فخری. که رسیدن به این مرحله و پشت پا زدن به هوس‌ها و جلوه‌های دنیایی، پا گذاردن بر سر افلاک و نه گنبد میناست و اینجاست که سالک می‌تواند با افتخار خود را بالاتر و برتر از حطام دنیا و زخارف خاکی مشاهده کند و صفات خداوندی را در وجودش متجلی ببیند چنان‌که عراقی می‌فرماید:

بازیچه مدان تو خواجه ما را

ما از صفت جلال اوییم

پنجم، مرحله‌ی توحید: اکنون عارف به مرحله‌ی توحید می‌رسد «چشم دل باز می‌کند که جان بیند» در این حال مشاهده می‌کند که در جهان «یکی هست و هیچ نیست جز او» و بر هر چه بنگرد او را در وی می‌بیند. حضرت علی علیه‌السلام می‌فرماید: ما نظرت فی شیء الا و ما رأیت الله فیه.

در این حال، عارف همه چیز و همه جا را چون به قول زرشت (یسنا 6، بند 15) مظهر و آفریده اویند زیبا می‌بیند و می‌ستاید (دینشاه ایرانی، ص 41) و به قول باباطاهر:

به دریا بنگرم دریا ته بینم

به صحرا بنگرم صحرا ته بینم

به هر جا بنگرم کوه و در و دشت

نشان از قامت رعنا ته بینم

عارف می‌بیند که همه چیز مظهر زیبایی اوست:

ای گرفته حسن تو هر دو جهان

در جمالت خیره چشم عقل و جان

جان تن جانست و جان جان تویی

در جهان جانی و در جانی جهان (ص 524(

عطار می‌فرماید:

از هر دو جهان مهر یکی را بگزیدیم

در آرزوی او کم اغیار گرفتیم)ص 507(

وی حتی جدا دانستن حق را از خود و از عالم هستی که جلوه‌ی رخ دوست است دوگانگی می‌داند، به مصداق کنت کنزا مخفیا، معتقد است که جهان هستی تجلی و جلوه رخ دوست است و هر چه هست اوست و جز او هیچ نیست تا جایی که فریاد بر می‌آورد:

هر که دعوی انا الحق کند و حق گوید

آن دو گویان خودی را به سر دار کنیم


ششم، مرحله‌ی حیرت: در این مرحله، در دل عاشق و اهل الله در وقت تامل و تفکر و حضور، حیرت و سرگردانی وارد می‌شود و آن‌گاه او را متحیر می‌سازد و در طوفان فکرت و معرفت سرگردان می‌شود و هیچ باز نداند.

روزبهان بقلی در شرح شطیحات می‌نویسد: گفت اگر عیان کنی زندیقی، اگر شاهد شوی متحیر گردی، لیکن حیرت در حیرت و بیابان در بیابان (سجادی، ص 319). رسدی به عالم عدم در عدم و در آن متحیر شدی تا ندانی که تو کیستی. آنگه در تو انوار قدم پیدا شود و تو را در خود باقی گرداند. به او بمانی و به نعت تحیر و عجز از ادراک آن و حقیقت آن (ایضا ص 485 و 332(

عطار می‌فرماید:

در مانده‌ایم و راه بسی دورست

ما راه بکار خود نمی دانیم

ما چاره به کار خود نمی‌سازیم

چون جمله زکار خویش حیرانیم

و یا:

خویش را چند زاندیشه سرگردانیم

در تحیر دل خود زیر و زبر گردانیم؟

و یا:

در رهت حیران شدم ای جان من

بی سرو سامان شدم ای جان من (ص 542)

و همچنین:

بس عقل که شد مات به یک بازی عشقش

وز عقل بدین مات به شهمات گرفتیم

مرحله‌ی آخر یا وادی فنا: این مرحله، مرحله‌ی نیستی و محو شدن سالک است از خود و بقای اوست در حق. در این حال، منیت و خودخواهی وی به همراه همه صفات مذموم و ناپسند نابود می‌شود و وجودش زنده می‌گردد به صفات پسندیده و محمود الهی (رساله قشریه، ص 46). بوسعید ابوالخیر می‌فرماید: «زندان مرد، بود مرد است» (اسرار التوحید، ص 206) درین مرحله است که انسان به آزادگی مطلق می‌رسد.

فنا، پایان راه سیر الی الله است و شروع بقاء بالله و یا شروع سیر فی الله. در این حال است که انسان متخلق به اخلاق الله می‌گردد و لیاقت جانشینی خدا را و جایگاه خلیفة‌الهی را پیدا می‌کند و چنان غرق دریای افعال الهی می‌شود که نه خود را و نه غیر را اراده‌ای نبیند جز فعل و اراده و اختیار مطلقه حق تعالی. در این‌جا سالک به ایمان کامل می‌رسد و تسلیم محض است. یعنی مسلمان واقعی که هدف غائی و نهائی اسلام و هر دین توحیدی دیگر تسلیم محض بنده است به اراده و مشیت او.

در سوره‌ی شریفه‌ی حجرات آیه 14 می‌خوانیم که: «بادیه‌نشینان گفتند ایمان آوردیم. بگو ایمان نیاوردید و لکن بگویید اسلام آوردیم و هنوز ایمان به دلهای شما وارد نشده است.»

عطار می‌فرماید:

چونکه گردی فانی مطلق ز خویش

هست مطلق گردی اندر لامکان

و یا:

چون نماند از وجود من اثری

پس از آن حال خود نمی دانم (ص 478(

در حضور چنان وجود شگرف چون نمانم بجمله من مانم

و همچنین:

عقل و دل و جان چو بی‌نشان شد

از کنه تو چون دهد نشانم؟ (ص 481(

و یا:

چون ندیدم از تو گردی پس چرا

در تو سرگردان شدم ای جان من؟

در فروغ آفتاب روی تو

ذره ای حیران شدم ای جان من

در هوای روی تو جان در میان

از میان جان شدم ای جان من

تا ترا جان و دل خود خوانده‌ام

بی دل و بی جان شدم ای جان من

چون رخت پیدا شد از بی طاقتی

در کفن پنهان شدم ای جان من

خاک شد عطار و من بر درد او

ابر خون افشان شدم ای جان من (ص 481(

- گزیده منابع:

·          آلبرت، آوی، «تاریخ مختصر فلسفه در اروپا»، ترجمه علی اصغر حلبی، تهران: انتشارات زوار.

·          استخری، احسان الله، «اصول تصوف»، تهران: کانون معرفت، 1338.

·          افشار، ایرج، «فتوت نامه آهنگران» در: فرخنده پیام، دانشگاه مشهد.

·          ایرانی، دینشاه، «اخلاق در ایران باستان»، تهران: سازمان انتشارات فروهر.

·          بانویی، ماهدخت، «عرفای اسلام»، تهران: نشر هما، 1364.

·          بچیر، جاکا، «پیدایش فلسفه در اسلام و سهم ایران»، مجله هلال، پاکستان.

·          سجادی، سیدجعفر، «فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی»، تهران: طهوری، 1370.

·          صبور، داریوش، «عشق و عرفان و تجلی آن در شعر فارسی»، تهران: زوار، 1349.

·          طوسی، بهرام، «مقایسه رومئو و ژولیت شکسپیر با خسرو شیرین نظامی»، مقاله ارائه شده در کنفرانس بین‌المللی نظامی، تبریز، 1369.

·          طوسی، بهرام، «شاه همدان و راه عرفان» (مقاله).

·          طوسی، بهرام، «فضولی و هفت وادی طریقت» (مقاله).

·          طوسی، بهرام، «عرفان از دیدگاه مکتب اسلام» (مقاله).

·          قونوی، صدرالدین، «الفکوک»، تهران: مولی، 1371.

·          قیصری، ابراهیم، «فرهنگواره القاب و عناوین بزرگان مشایخ صوفیه»، مجله دانشکده ادبیات، ش 3 و 4 پاییز و زمستان، 1362.

·          ناصح، محمدمهدی، «اقوال عرفا در شناخت معرفت معارف، تصوف، صوفی» در فرخنده پیام، دانشگاه مشهد 1360.

·          نایل، حسینی، «فرید الدین محمد عطار نیشابوری»، ادب دوره 21، شماره 1، 1352.

·          نیکلسون، رینولد، «تصوف اسلامی»، ترجمه: محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران: توس، 1358.

·          مقدم، علی، «دیباچه ای بر عرفان مولانا»، تهران. عطایی، 1354.
مینورسکی، ولادیمیر، «اهل حق» در: بیست مقاله ایرانیکا به زبان انگلیسی، انتشارات دانشگاه تهران، 1964 م.

- منبع:

·          طوسی، بهرام، «عرفان و جلوه های هفت شهر عشق در شعر عطار»، فصلنامه دانش مرکز مطالعات فارسی پاکستان، اسلام آباد، شماره 62/63، 2001. به کوشش ققنوس شرق، ابرشهر: دانشنامه نیشابور، فروردین‌ماه 1390.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد