برای خواندن بخش نخست این نوشتار، بر روی اینجا کلیک کنید
ماندن ثعالبى در اسفراین دیر نکشید و براى بار دوم، راهى گرگان شد (سال403). این بار، میزبان وى ابوسعد محمد بن منصور (ابوالمحاسن) مشیر امیر قابوس بود. مهربانى و پذیرایى ابوسعد سبب شد که ثعالبى، آشوبهاى خراسان و نگرانىهاى غربت را از یاد ببرد. او، روى به تألیف کتاب «التمثیل و المحاضره» آورد و آن را به میزبان خود اهدا کرد و از نگارش دوم «یتیمةالدهر» نیز بازپرداخت. در این هنگام، باز، باد پریشان آشوب و آشفتگى آرامش همه را درهم ریخت: چند تن از فرماندهان بر ابوسعد شوریدند و او را از فرماندهى برداشتند و پسرش را بر تخت نشاندند. شورشیان، امیر مخلوع را از شهر بیرون بردند و برهنه و بى تنپوش در بیابان رها کردند و باز از بیم آن که مبادا از سرماى سخت زمستان، جان سالم به در برده و به شهر بازگردد، او را در بیرون گرگان کشتند و همان جا به خاک سپردند. ناسازگاى آب و هواى گرگان از سویى، و شورش و ناآرامى از سوى دیگر سبب شد که ثعالبى گرگان را رها کند و روانه جرجانیه (خوارزم) گردد.
در آن روزگار، ابوالعباس مأمون بن مأمون خوارزمشاه، بر آن سامان، حکم مىراند و پیش از آن ثعالبى، پنهانى با وى مراوده داشت. امیر به او پیغام داده و به خوارزم فراخوانده بود و گفته که: مىخواهد ثعالبى چلچراغ دربار وى گردد. به هر روى ثعالبى در قصیدهاى خوارزمشاه و قلمرو او را ستوده و به آن حرم امن روى نهاد. آغاز قصیده چنین است:
اُسلُک طریقَ العزم والحزمِ
واترُک بلادَ الظُّلم والغَشمِ
ما العیشُ الاّ اَن یکون لِمَن
اَمِنَ المظالمَ وافرَ القسمِ
کحَمامِ مکّةَ او رعیّة مأ ...
مون بن مأمونِ خوارزمِ
اینک ثعالبى همدم امیرى گشته بود که مجلس وى را بزرگترین دانشمندان روزگار: پورسینا و بوریحان بیرونى، … روشن مىکرد. ابوالعباس، از ثعالبى درخواست تا نسخه اى از کتاب «النهایة فى الکنایة» را به گنجینهی کتابخانهی وى بسپارد. همچنین، او نسخهاى از «النهایة» را با نام «الکنایة و التعریض هراه با الملوکى -یا آداب الملوک- و المشرق و الظرائف واللطائف و نثر النظم وحلّ العقد والنهیّة فى الطرد را به کتابخانهی خوارزمشاهى اهدا کرد. ابوالفضل بیهقى، این ابوالعباس را -که خود ادیبى صاحب ذوق بود- با آن قلم افسونساز خود، در تاریخ جاودانهاش -بخشى را از زبان ابوریحان و بهرى را از قلم خویشتن- این گونه وصف کرده: «چنین نبشت بوریحان در مشاهیر خوارزم که: خوارزمشاه بوالعباس مأمون بن مأمون -رحمةاللّه علیه- بازپسین امیرى بود که خاندان پس از گذشتن او برافتاد و دولت مأمونیان به پایان رسید. و او مردى بود فاضل و شهم و کارى و در کارها سخت مثبت ... و هنر بزرگتر امیر ابوالعباس را آن بود که زبان او بسته بود از دشنام و فحش و خرافات. من که بوریحانم و مر او را هفت سال خدمت کردم، نشنودم که بر زبان وى دشنام رفت، و غایت دشنام او آن بود که چون سخت در خشم شدى، گفتى: اى سگ ....
و من که بوالفضلم به نشابور شنودم از خواجه ابومنصور ثعالبى مؤلّف کتاب «یتیمةالدهر فى محاسن اهل العصر» و کتب بسیار دیگر، و وى به خوارزم رفت و این خوارزمشاه سوار شده شراب مىخورد نزدیک حجرهی من رسید فرمود تا مرا بخواندند. دیرتر رسیدم، اسب براند تا درِ حجره نوبت من، و خواست که مىفرود آید، زمین بوس کردم و سوگندِ گران دادم تا فرود نیاید.»(17)
ثعالبى تا سال 407 -سال درگذشت خوارزمشاه- در سایهی بزرگىها و بزرگوارىهاى این ممدوح صاحبدل، در خوارزم مىماند و با مرگ وى، چندى به همدمیِ ابوعبداللّه محمد بن حامد الحامدى مى پیوندد که متولّى خزانه و کتبخانه سلطنتى بود و سفیر خوارزمشاه با امیران دیگر. او مردى بلندآوازه و ادیب و شاعر بود. ثعالبى، کتاب «تحفةالوزراء» را به وى اهدا کرده و همان سال، گرگانج را به سوى غزنه -پایتخت سلطان بزرگ آن روزگار، محمود غزنوى- ترک گفت. این امیر اگر خود -به سخنى- نوشتن نمىدانست و با شعر و ادب بیگانه بود، امّا شاعران و ادیبان و دانشمندان را بزرگ مىداشت و از هرجا سراغ شاعر و ادیب و دانشمندى مىگرفت، او را -به خواهانى یا ناخواهانى- به دربار خود مىکشید. پیش از آمدن ثعالبى، ابوریحان از خوارزم به پیشگاه محمود آورده شده بود و بزرگانى چون قاضى ابوالحسن المؤمل الحربى و بویژه شیخ ابوالحسن محمد بن عیسى الکرجى. ثعالبى، کتاب «تحسین القبیح و تقبیح الحسن» را به نام وى تألیف کرد. امّا سلطان غزنه را از پیش با ابومنصور آشنایى بود؛ هنگامى که محمود از چیرگى بر سیستان باز مى گشت -393 هجری. چون به نشابور درآمد، ثعالبى، با قصیدهاى به این مطلع آن پیروزى را «گوارا باد» گفته بود:
یا خاتم المُلک و یا قاهرال
اَملاک بین الأخذ والصّفحِ
امّا سخنى دربارهی «ثمارالقلوب فى المضاف و المنسوب»:
هلال ناجى و دکتر زُهیر زاهد، در تحقیقى که بر پیشانى کتاب «التوفیق للتلفیق ثعالبى» نوشته و نگرش نقّادانه بر آثار ثعالبى داشتهاند(20)، یکصد و نه کتاب از تألیفات ثعالبى را نام بردهاند. اگر از این یک صد و نه اثر -به شمار انگشتانِ یک دست-، گم شده چه باک! اگر از این تعداد حیرتانگیز، به شمار انگشتان دو دست تلخیص و واگردانیده، اثر بزرگتر دیگرى باشد، چه غم یا چه دریغ! آنچه مانده، شمارى چشمگیر است و در میان این نزدیک به هشتاد-نود اثر، بىگمان جاى «ثمارالقلوب» در میان چهار اثر مهمّ نخستین است. ثعالبى، در این کتاب، تمام مضاف و مضافالیههاى رایج را که شمار آنها در کتاب 1244 مدخل است آورده. یک نگاه به این منسوبات معلوم مىدارد که -دست کم سهیکِ آنها- در زبان عامّه و ادبیات کلاسیک ما به کار رفته، و قضا را، پارهاى نیز چنان است که اگر شرح واقعه و گرهخوردگیِ آن مضاف و مضافالیه دانسته نشود، لطف و اعجاز سخن یا بیت در پردهی ابهام خواهد ماند. گفتنى است که اگر یکسوم آن سهیک، براى پارسىزبانان هم روشن و آشناست؛ مانند: صبر ایّوب، قمیص یوسف، جزاء سنمّار، بنت العنب، دیک العرش، .... امّا دوسوم دیگر ناآشناست و آگاهى و ناآگاهى از اصل و داستان آن، برابر است با نادانستن و دانستن مفهوم بیت و عبارت فارسى. به دو مثال، بسنده مىکنم تا ارزش کتاب و نیاز به بازگرداندن آن براى پارسىزبانان –به ویژه دانشجویان رشتههاى ادبیات فارسى و عرب- دانسته شود: «سیر السَّوانى» در بیت زیر از خاقانى:
جان کَنند از ژاژخایى تا به گَرد من رسند
کى رسد «سیر السوانى» در نجیب ساربان
نیز «صحیفه متلمّس» در تاریخ جهانگشاى جوینى:
«مجیرالملک ... نمىخواست که بىوضوح بیّنه، او را [شیخالاسلام را] تعرّض رساند، تا مکتوبى به خط او که به قاضى سرخس نوشته بود ... که «صحیفه متلمّس» بود ... بازیافتند.»(تاریخ جهانگشا، 122:1). و بیت زیر در «حدیقه»ی سنایى:
بنمردیم تا زبوالعجبى
بندیدیم صبح نیمشبان
در صبح، نیمشب را دیدن، کنایه است از کارى کارستان و هنرى شگرف نمودن، چنانکه در دل روز، شب فرارسد و عرب آن را به «یوم حلیمه» مثل زند. حلیمه، دختر حارث بود که در جنگ پدرش با منذر، لشکر شکستخوردهی پدر را چنان تهییج کرد و آنها چنان به دشمن تاختند و چندان گرد انگیختند که همهجا تیره و تار شد، گفتى در دل روز، شب فرا رسید.
امّا اندیشهی ترجمهی «ثمارالقلوب» در دورهی فوق لیسانس (تبریز،1350) پاى درس شوقانگیز زنده یاد استاد حسن قاضى طباطبایى در دل من افتاد. مراجعات مکرّر در سالهاى پس از آن، و این که همواره با دست پُر، از این گلگشت برمىگشتم و این کلام قاطع با آن لهجهی ترکانه و صمیمیِ استادم که: «آقا این کتاب باید ترجمه بشود!» سبب شد که تخم آن اندیشه، جوانه بزند. اینک، حق آن استاد است و وام این قلم که: «ترجمه «ثمارالقلوب» به روانِ آرمیده آن مرد بزرگ در جوارِ رحمت و نعمت خدا پیشکش شود».
- یادداشتها:
به مناسبت ترجمه (ثمارالقلوب) که امید است به زودى از چاپ درآید.
1. امروز بر سر راه مشهد به نیشابور –نزدیکىهاى نیشابور- تابلویى، مسافران را به آبادى کوچکى، «پوستفروشان»نام فرا مىخواند، تواند بود آیا که همینجا زادگاه آن پوستپیراى هزار ساله باشد؟!
2. این خوارزمى، خواهرزادهی جریر طبرى، صاحب تاریخ بزرگ و تفسیر نامور است؛ و چون مادرش طبرستانى و پدر از مردمان خوارزم بود به طبرخزى معروف است. داستان باریافتن او به پیش صاحب بن عبّاد، سخت معروف و لطیف است چنین که گویند: «صاحب به ارّجان بود و چون خوارزمى به دربار او رفت، به پردهدار گفت: صاحب را خبر کن که ادیبى به دیدار او آمده. امّا صاحب پاسخ فرستاد که «من با خود پیمان بستهام که ادیبى را به خود راه ندهم مگر آن که بیست هزار بیت از شاعران عرب در یاد داشته باشد». چون پردهدار این سخن به خوارزمى گفت، ابوبکر گفت، برو به سرور خود بگو آیا منظور از این مقدار شعر، از مردان است یا زنان!؟ صاحب به فراست دریافت آن که بر در است جز ابوبکر خوارزمى نتواند بود». از خوارزمى «مفیدالعلوم و مُبید الهُموم» به جاى مانده و «رسائل».
3. «یتیمةالدهر»، ج4، ص 205، به نقل محمود عبداللّه الجادر، «الثعالبى، ناقداً و ادیباً»، ص24.
4. همان، ص26.
5. شیخ محمد حسن بکایى، مقدمه «الدلیل الى فقه اللغه»، انتشارات آستان قدس، ص20.
6. ر.ک: «یتیمةالدهر»، ج4، ص27.
7. همان، ص171.
8. ابن اثیر، «الکامل»، ج9، ص95.
9. «یتیمةالدهر»، ج4، ص101.
10. همان، ج2، ص243.
11. همان، ج4، ص84.
12. همان، ص157.
13. همان، ص256.
14. «یتیمةالدهر»، ج1، ص252.
15. «الکامل»، ج9، ص225، به نقل از «الثعالبى، ناقداً…»، ص37.
16. «یتیمةالدهر»، ج4، ص437.
17. «تاریخ بیهقى»، چاپ دوم، دانشگاه فردوسى مشهد، ص907ـ909.
18. «سوره یس»، 68.
19. «سوره نحل»، 70.
20. بغداد، مطبعة المجمع العلمى العراقى، 1405هـ/ 1985م.
- منبع: انزابینژاد، رضا، «ثعالبی و کتاب ثمارالقلوب فی المضاف و المنسوب»، دوماهنامه آیینه پژوهش، بهمن و اسفند 1376، شماره 48، ص 58-63. به کوشش ققنوس شرق، «ابومنصور ثعالبی؛ جاحظ نیشابور و برگزیده روزگاران»، ابرشهر: دانشنامه نیشابور، خردادماه 1393.