برای خواندن بخش نخست این نوشتار، بر روی اینجا کلیک کنید.
... در اینجا براى مزید اطّلاع، نامهی فخر رازى را که «تلخیص تاریخ نیشابور» فقط به سه چهار سطر اوّل آن اکتفا کرده، بیان نموده و به دنبال آن پاسخ سید صدرالدین حسینى را به این نامه ذکر مىکنیم. فخر رازى در این نامه، ابتدا سید صدرالدین حسینى را به القایى که شایسته بزرگان و عالمان دینى است ستوده سپس مراتب ارادتمندى و دوستدارى خالصانهی خود را نسبت به او اعلام داشته است. چنانکه مىنویسد:
»بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
رأیت فى السفر الخامس من التوراة ان اللّه سبحانه و تعالى قال لموسى علیه السلام: یا موسى أحبب ربک بکل قلبک، و انا أخبر سیدى و سندى و مولاى الصدر الاجلّ المبجّل السید السند، الطاهر الظاهر، التقى النقى صدر الملة و الدین و شمس الاسلام و المسلمین، ملک السادات، الفتخار العترة الطاهرة، قدوة المحققین فى العالم.
خصه اللّه من السعادات القدسیة و الکرامات العلویة بأکمل درجاتها و افضل غایاتها بأنى أحه من صمیم قلبى، و أحب أنى أحبه، و أبغض ان لا أحبه و کیف لا، و قد دلت البراهین الیقینیة على انه لا یجوز أن یکون کل محبوب محبوبا لغیره، و الالزام الدور و التسلسل...» وى در این نامه به سان دعاى حضرت ابراهیم در قرآن مجید (ربّ هب لى حکما و الحقنى بالصالحین) از خداوند مىخواهد او را به صالحان ملحق نماید. سپس به دو بار سفر خود به سرزمین هندوستان که توأم با مصائب و مشکلاتى بوده اشاره مىنماید. از محتواى این نامه برمىآید که در هنگام نگارش و ارسال آن، فخر رازى در هرات سکونت داشته و به ارشاد مردم مشغول بوده است. (خلیفه نیشابورى، 27:بىتا)
«اقول: لقد فضّل اللّه تعالى علىّ بالدخول فى دیار الهند مرّتین، و الحضور فى معرکه الطائفتین المتقابلتین و قویت موجبات الآفات و عظمت اسباب المخافات، و کنت غافلا عن کیفیّه استدادها و التیامها غیر واقف على استکمالها و انتظامها.
الاّ ان اللّه تعالى برحمته الّتى لا یتوقّف سطوع نورها على حیل المحتالین اجتهاد الطالبین، عصمنى من تلک المحنة العظیمة و الآفات الجسمیة، و انا الآن ساکن فى خطة هرات افاض اللّه علیها انواع الخیرات، و لقد ارشدتهم الى دلائل التنزیه و التوحید.
فقبلوها، و لم یتمّردوا عن الانقیاد لها، و لو لم یکن الاّ هذه النعمة العظیمة و النحة الجسیمة من علیه اللّه فى حقّ هذا الفقیر الکسیر، لما قدر على الوفاء بشکرها و ذکرها، و الحمد للّه الذى اذهب عنا ان ربنا لغفور شکور.»
اشارهی صریح دیگرى که از نامهی فخر رازى مستفاد مىگردد این است که او در همین سفر هندوستان، کتاب «عیون الحکمه» ابن سینا را شرح کرده و نسخهاى از آن را به وسیله الامام رکنالدین که ظاهرا برادر او بوده است براى صدرالدین حسینى ارسال کرده است (خلیفه نیشابورى، 28:بىتا)
«من جملة المکتوبات التى الفق تلفیقها و تنمیقها فى هذه الاسفار المتوالیة المتواترة شرح عیون الحکمة للشیخ الرئیس اعلى اللّه درجته، و لقد ارسلت منها نسخه الى تلک الحضره الشماء رفع اللّه اعلام موالیها الى عنان السماء.
حامل هذه الرقعة الشیخ الامام رکن الدین سید العلماء حرس اللّه قدره، رجل حسن السیرة، مرضى الطریقه، بعید عن الموذیات، محترز عن السیئات، طراز ملک الخیرات، الفوز بخدمته و الاستعداد بالوصول الى بساط حضرته و فى الکلام کثرة، و لکن فى الطبع اللطیف ملالة، و یختم الکلام بالحمد اللّه الذى لا نهایة له، و الشکر الذى لا غایة له لذى الجلال و الاکرام.
الحمد اللّه على نعمة الاسلام و الصلوة على محمد و على آله فى اللیالى و الایام.»
فخر رازى، پس از پایان نامه، مجددا فصلى بر ظهر آن نگاشته که مطالب آن، حکایت از پیرى وى مىنماید. او در این قسمت از نامهی خود اعلام مىدارد که به سبب پیرى و ضعف حال، نتوانسته نسخهاى از «شرح عیون الحکمه» را به خطّ خویش براى صدرالدین ارسال دارد. لذا مجبور شده نسخهاى را که یکى از دوستانش به نام یحیى بن شافعى مزدقانى قبلا براى خود استنساخ کرده بود قرض نموده براى وى بفرستد. در همین قسمت از نامه، باز آرزو کرده است که بخشى از تفسیر بزرگى را که به قول خود بالغ بر هزار و پانصد جزء بوده به منظور بازبینى و اظهار نظر، نزد صدرالدین ارسال دارد (همان، 28)
«لقد کنت اردت ان اکتب هذا الکتاب بخطى و ان ابالغ فى تصحیحه و تنمیقه حتى لا تتضاعف الزحمة لسبب اختلال الکلام، الا ان الشیخ نحیفّ، و النسخ ضعیف و لیس مع العجز تکلیف و کان لى واحد من الاصدقاء الموصوفین بالصدق و الصفا، المحتزرین عن الریبة و الریاء. یقال له یحیى بن شافعى المزد قانى و کان قد کتب لنفسه هذه النسخة و زعم انه سعى فى تصحیحها و تسدیدها.فاخذتها معه و ارسلتها الى تلک الحضرة التى هى منشأ الخیرات و منبع السعادات، و ارجو من اللّه ان تقع تلک الحضره بعین القبول.
لقد صنفت تفسیرا کبیرا لعله یبلغ الفا و خمسمائة جزء و اکثر و تیسرت مباحث علویة و دقائق یقینیة فى تفسیر تلک الآیات و السور، قریبة من العمانى و الحقایق مبرأه عن اوضار السور و لئن اید اللّه التوفیق و التسدید، فلعلى اقدر ان ارسل شیئا من تلک المجلدات لیضاف الىّ باسبق من انواع الابرامات. و اللّه ولى لکل الخیرات.»
و اینک، نامهی صدرالدین در جواب نامهی فخر رازى: (همان، 29)
«لازالت عین اللّه تعالى على عالى صدر مولانا ولى النعم فخر الملة والدین، حجة الاسلام و المسلیمن، علامة العصر، ملک العلماء، محیى العلوم، افتخار العالم، و صرف عنه عین الکمال، و ساق الیه و فود الاقبال ...
تکفل عن طلبة العلم احسان جزائه شرح کتاب عیون الحکمة فکم قد فجر منه عیونا نطف مواردها، تشفى غلة الصادین فى بیداء الحیرة ببرد زلالها ....
فان قلت انها تقّر عیون الناظرین لعین الانصاف، فما جسرت و لا شططت، و ان قلت انها تسخن عیون المائلین الى الانحراف، فلا حقا جحدت و لا لططت، و فیما خصص مولانا أدام اللّه علاه عبده باهداء هذا الکتاب الیه مشغوفا بکتابه الکریم.الذى هو عنوان الحکم و بنیان الکرم، انعام یعیى شقاشق الفصحاء، عن شکره و ینسى دقائق البلغاء فى عذره.
لقد لفظ البحر الخضّم بدرة
الىّ غدت تزهو على نخب الدر
فلم یبق قدر للدرارى عندها
ولکن تخطى هامها شرفا قدرى
لمولاى فخر الدین عندى النعم
لایسرها قد خاف ذرعى بالشکر
فکم خطة عمیاء عنى فرجت
بتبیینه المربى على ساطع الفجر
اخو الخاطر الوقاد لم تبق عقدة
من العلم الاّ حلّها هو بالفکر
هذا ولو لا لهج الدهر الخؤن لضرب الاسداد بین الطالب و المراد، و شعف الزمن الحزون بقطع الامداد دون المرتاد و المراد، لامتطیت ولو غارت الشمال، و اختطبت و لو حافیا على النعال، ابتدارا الى حضرة قد عکفت جنود الملأ الاعلى و وقف علیها وفود الأیات الکبرى.
ففیها الفوز بالحسنى و نیل سعادات الاولى و الاخرى، و الرقى الى الدرجة القصوى، و ثمّ مراتع العلم مأهولة معمورة و مراتع الفضل مطلولة ممطورة، ولکن العوائق الضروریة لا یخفى على الرأى العالى المولوى، قد قصت قوادم هوائى و... حوافى منابى، فتخیل ما شئت من تحسر و تلهّف و تصوّر ما شئت من تحنّن و تأسّف.
و صرت کباز الجوّقص جناحه
یرى حسرات کلما طار طائر
یرى طائرات الجو یحففن حوله
و یذکر اذ ریش الجناحین وافر
فالعبد، و ان قصرت یداه عن اختراف مخارف محاورته، و الاغتراف من مغارف مباحثاته، فهو دائما مقتبس من انوار مصنفّاته ما عسى یتحلّى به للفکر المرام، و ملتمس من بحار مؤلّفاته ما عسى تحلّى به فى النظر الافهام.
و اللّه المأمول فى تسهیل ادراک تلک الخدمة، و و المسئول به فى تحویل تلک النعمة فى اقرب الاوقات على احسن الحالات، و الهیآت انه على ما یشاء قدیر، و بالاجابة جدیر.»
در پاسخ نامهی صدرالدین حسینى خطاب به فخر رازى چنانکه ملاحظه مىشود جز اظهار ارادت و تعارفات دوستان، نکات تازهاى که در معرّفى بیشتر صدرالدین مؤثّر باشد، دیده نمىشود. وى در این نامه از دریافت کتاب عیون الحکمه که فخر رازى نسخهاى از آن را براى او ارسال داشته است ابراز تشکر کرده و فخر رازى را مولا و خود را عبد خوانده است و از این روزگار غّدار بین طالب و مراد (منظور فخر رازى است) جدایى افکنده، نالیده و اظهار داشته که بر خلاف مخالفت روزگار بىوفا، آرزومند است که حتّى با پاى برهنه به خدمت آن حضرت رسد امّا چه کند که موانع موجود پر و بال او را چیده و از وصول به این فوز محروم داشته است و از این حیث بسیار اظهار تلهّف و تحسّر نموده است.
ضمناً در این نامه بیان کرده که اگر چه به ظاهر از محضر وى محروم گشته است لکن از انوار تألیفات فخر رازى کمال استفاده را مىکند و بعلاوه در این رساله، ابیاتى ذکر شده که سیاق آنها نشان مىدهد که از خود صدرالدین بوده باشد. چون مىگوید:
لمولاى فخر الدین عندى النعم
لایسرها قد خاف ذرعى با لشکر
امّا عوفى در کتاب «لباب الالباب» (ج:1/144-143:1324) در معرّفى این شخص، یعنى «صدرالملّة و الدین» که باید همان صدرالدین حسینى باشد، اظهار داشته که وى را از نزدیک مىشناخته و گاه گاهى به خدمت او مىرفته و از محضر وى بهره مىبرده و ابیاتى مىسرودهاند و به هم ردّ و دل مىکردهاند، وى در باب ششم کتاب فوق که در ذکر لطایف اشعار وزرا و صدور است مىنویسد: «الصدر الاجل صدر الملّة و الدین ملک السادات النیشابورى -رحمة اللّه علیه- سیّد اجل صدرالدین از معارف سادات و صدور کبار و فضلاى روزگار بود. صاحب دیوان استیفاى نیشابور بود و در فضل به غایتى که جملگى افاضل خراسان به تقدّم او اعتراف مىکردند و از دریاى فضل او اغتراف مىنمودند و تاریخ خوارزمشاهى نبشت به عبارتى که روان عتبى از خجلت یمینى در عرق غرق مىشد و او را اشعار تازى به غایت لطیف است و مصنوع، و بنده گاهگاهى به خدمت او رفتى و از وى اقتباس فواید کردى. چند شعر تازى از وى شنیده آمده است و این دو بیت در قطعهاى مىگوید و مثلى معروف را در آن تضمین کرده است:
لو کنت تعلم ما تلقاه عن کثب
لم تبتسم فرحا فى هذه الدار
الست تذکر ما قد قیل فى مثل
العیر یضرط و المکواة فى النار
و نیز او راست:
لمّا سبانى سمطا لؤلؤ نظما
من فیه فى حقة من فصّ یاقوت
و لم اجد قوت روح یغیر رشفهما
نادیت یا شفتیه قصّیا قوتى
و وقتى از وى استماع افتاد که وقتى به اسفراین رفته شد در اثناى راه این رباعى اتّفاق افتاد:
تا رنج در این زمانه آیین آمد
گویى که براى من مسکین آمد
از جور سپهر سبزهوار این دل من
کوبان کوبان به اسفرایین آمد
سبزهوار و اسفراین و کوبان سه ولایت است. سخت نیکو نشان داده است هر چند از راه طیبت بیان مىکرده و چنان مىنمود که او را در این معنى، فکرتى نبوده است امّا سخت مطبوع افتاده است. و هم از وى نقل کردهاند نظم:
گر دهدت روزگار دست و زبان زینهار
دست درازى مجوى چیره زبانى مکن
با همه عالم بلاف با همه خلق از گزاف
هر چه بدانى مگوى هر چه توانى مکن
و از تاج الدین وحید قاقمى شنیدم در نیشابور مىگفت این دو رباعى را سید صدرالدین گفته است در اوایل ایّام جوانى. رباعى:
اى مهرگسل! عشق تو در کینه ماست
آماجگه تیر غمت سینه ماست
حال دل مستمند بیچاره بپرس
از هجرانت که یار دیرینه ماست
رباعى
اى از من دل سوختهبىزار شده
وى من زغمت شکسته و زار شده
بفروخته عالم به جفا بر من و من
سوداى تو را به جان خریدار شده
و در آخر عمر، از شغل استیفا استعفا خواست و به مراددل بنشست و از سر منصب برخاست و آن شغل به درّ آن درج سیادت و اختر آن برج سعادت سید اجلّ عمادالدین حوالت فرمودند و او را معذور داشت و او شب و روز به تحریر تاریخ سلطان سکندر مشغول بود. وثاق او مجمع فضلا و مرتع علما بودى و اختلاط افاضل به خدمت او بسیار اتّفاق افتادى. وقتى این داعى، قطعهاى گفته بود و در اوّل و آخر بیت تجنیس خط را رعایت کرده مطلع آن این است. نظم:
رمانى زمانى بالمصائب والاسى
و قد خرجت حدّ النبال ببالى
و در خدمت او انشاد کردم. گفت: مرا غزلى است امّا تجنیس آخر مصراع و آخر بیت را رعایت کردهام. استنشاد کردم فرمود، شعر:
قامت قیامة قلبى اذ راى وثنا
قد هزّ من قامه صدع النقاوثنى
و قد لوى طرفه السّحا ثمّ رنا
نحوى سبانى و قلبى بالهوى مرنا
اموت صبرا و قدّى بالقام حنى
فکم اکابد منه بالقوى محنا
لم ألف احسن منه فى الورى بدنا
لو کان منّى و ان واشیه راب دنا
اذا شکت ارانى عنوه مهنا
و قال ما ذقت من کأس الغرام هنا
او مات جوعا و قلت الشهد کل لعنا
و سامنى من قبیح الخق کلّ عنا
و او را اشعار تازى مطبوع مصنوع و فصول منوّر لطیف بسیار است فامّا اشعار پارسى از او بیشتر روایت نکردهاند. بدین قدر اقتصار افتاد و از ایراد اشعار تازى او چون به صدد این نیستم عنان بیان باز کشیده آمد.
از گفتار عوفى که خود معاصر و ملازم سید صدرالدین بوده و با وى نشست و برخاست داشته برمىآید که صدرالدین از بزرگان نیشابور بوده و در علوم مختلف، مخصوصا شعر فارسى و عربى و تاریخ تبحّر داشته است و دو کتاب تاریخى به نام «تاریخ سلطان سکندر» و «تاریخ خوارزمشاهى» نوشته است امّا عوفى به کتاب دیگر تاریخى ایشان یعنى «زبدة التواریخ» که در اخبار آل سلجوق است و نیز پادشاهى که سید صدرالدین یاد شد در دستگاه او استیفاى نیشابور را عهدهدار بوده، اشارهاى نکرده است. البتّه از روى همین گفتارها مىتوان به تاریخ تقریبى مرگ سید صدرالدین و حتّى پادشاهى که وى در دستگاهش کار دیوانى مىکرده دست یافت. اولا عوفى در «لبابالالباب» که آن را در حد فاصل سالهاى 617 تا 625، در دستگاه سلطنت ناصرالدین قباجه تألیف کرده، از سید صدرالدین به عنوان «رحمهاللّه علیه» یاد کرده و از طرف دیگر سید صدرالدین خود در «زبدة التواریخ» (197:1933) از مرگ اتابک اوزبک که در سال 622 در قلعه النجه اتّفاق افتاد، خبر داده است. پس یقیناً سید صدرالدین یاد شده در یکى از سالهاى بین 622 تا 625 در گذشته است و این که عوفى از «زبده التواریخ» ذکرى به میان نیاورده، شاید از آن جهت باشد که این اثر، آخرین تألیف سید صدرالدین بوده و بعد از «لبابالالباب» به رشتهی تحریر درآمده است.
گذشته از قراین و مستندات بالا، نکتهی دیگرى که عصر زندگى سید صدرالدین و تاریخ تخمینى فوت او رادر این مقطع از زمان تأیید مىکند، این است که وى را از زمرهی استادان خواجه نصیرالدین طوسى (متوفى 672) شمردهاند. آقاى محمد مدرسى زنجانى در کتاب «سرگذشت و عقاید فلسفى خواجه نصیرالدین» (3:1335) از قول اشکورى در «محبوبالقلوب» مىنویسد: «محقق طوسى اشارات را نزد استاد خود فریدالدین داماد تحصیل کرده و او شاگرد صدرالدین سرخسى بوده و صدرالدین، شاگرد افضلالدین غیلانى و او شاگرد ابوالعباس لوکرى شاگرد بهمنیار بوده و بهمنیار شاگرد ابو على سیناست.»
در کتاب «یادنامه خواجه نصیرالدین طوسى»، انتشارات دانشگاه تهران (90:1336) آمده است که «خواجه نصیرالدین طوسى حکمت و فلسفه را از فریدالدین حسن بن محمد فریومدى معروف به داماد و شاگرد فخرالدین رازى فراگرفته است.»
نکتهی دیگرى که گفتار خود سید صدرالدین حسینى است و مىتواند در معرفى زمان تألیفات وى و حتّى پادشاه معاصر او مؤثر باشد، این است که وى در کتاب «زبدةالتواریخ» (191:1933) تصریح دارد که به رى رفته و اطّلاعاتى راجع به درگیرى علاءالدین تکش خوارزمشاه و سلطان رکنالدین طغرل سلجوقى (مقتول 590) را از قول,, رئیس آن شهر امینالدین زنجانى نقل کرده است. این که مشارالیه چه مدّت بعد از سال 590 به رى رفته، معلوم نیست منتها مىشود حدس زد که این سفر هنگامى بوده که او از کارهاى دیوانى استعفا داده و مشغول جمعآورى اخبار و تألیف کتابهاى تاریخى بوده است. ذکر دو کتاب تاریخى به نام «تاریخ خوارزمشاهى» که «کشف الظنون» (ج:1/294، بدون تاریخ) متذّکر انتساب آن به سید صدرالدین حسینى شده است و «تاریخ سلطان سکندر» (سلطان محمد خوارزمشاه) تا حدودى تأیید مىکند که سید صدرالدین حسینى مؤلّف «زبدة التواریخ» در دستگاه سلاطین خوارزمشاهى تقرّب داشته و به احتمال زیاد، شغل استیفاى نیشابور را نیز از طرف یکى از سلاطین خوارزمشاهى یعنى سلطان محمد خوارزمشاه ملقّب به اسکندر ثانى (617-596) و یا پدرش علاء الدین تکش (596-568 هـ.ق) که قبل از وى سلطنت داشته به عهده داشته است. چه شهر نیشابور از سال 562 به بعد عملا در تصرّف ایل ارسلان خوارزمشاه قرار گرفته بود. بنابراین متصّدى شغل استیفاى این شهر باید از سوى سلاطین این سلسله تعیین مىگردید.
در هر حال، تا دستیابى به منابع بهتر و پیدا شدن کتابهاى تاریخى دیگر، سید صدرالدین که عوفى متذکّر آنها شده و تحقیق و جستجوى کسانى که به روشنگرى زایاى تاریک تاریخ کمک مىنمایند، به همین مقدار آگاهى در مورد مؤلّف «زبدةالتواریخ» بسنده مىکنیم و نتیجه اینکه: سید صدرالدین على بن ناصر بن على حسینى از علما و فضلاى نیشابور و از محله شادیاخ بوده و در علوم زمان خود در حکمت و فلسفه و تاریخ و شعر دست داشته است. وى در دستگاه خوارزمشاهیان سالها شغل استیفاى نیشابور را به عهده داشت، و چند سالى بعد از 590، از این مسؤولیت استعفا داد و به تألیف، به خصوص در زمینهی تاریخ، پرداخت. او کتابى در تاریخ خوارزمشاهیان و تاریخ اختصاصى دیگرى در وقایع و اخبار اسکندر ثانى (سلطان محمد خوارزمشاه) نوشت و سرانجام کتاب «زبدة التواریخ» را در اخبار دولت سلجوقى به رشتهی تحریر درآورد. علاوه بر اینها کتاب «اعلام نهجالبلاغه» را نیز نوشته است و عاقبت در یکى از سالهاى بین 622 تا 625 بدرود حیات گفته است.
این کتاب «اخبارالدولة السلجوقیه» یا «زبدة التواریخ» صدرالدین حسینى که اختصاصاً در تاریخ دولت سلجوقى نوشته است، نسبت به کتابهایى مانند «راحة الصدور» راوندى (بدون تاریخ) و کتاب تاریخى عمادالدین کاتب اصفهانى (1974) و مانند آنها که نزدیک به دورهى سلجوقى نوشته شد، برترى دارد. چون مؤلّف با نثرى روان، صرفا به بیان رویدادهاى تاریخى پرداخته و از توصیف و تخیّل و تصویرسازىهاى ادبى که شیوهی معمول بسیارى از مورّخان بوده، پرهیز کرده است. سجع و ترادف و کنایه و مثل، اخبار تاریخى آن را احاطه نکرده و شواهد شعرى بىمورد، بر حجم آن نیفزوده. در سراسر این کتاب، تنها سه مورد مثل به کار رفته و شاید این سه مورد هم در منابعى بوده که مؤلّف مطالب خود را از آنها اخذ کرده است.
نام شاعران و شواهد شعرى ایشان که در کتاب فوق مندرج است، بسیار کم بوده و در هر مورد، تعداد این ابیات را چهار تا پنج بیت تجاوز نمىکند (صفحات 27، 28، 55 و...) ضمن اینکه ابیات شاهد آورده شده، جنبهی تاریخى دارند یعنى ابیات فوق در شأن همان واقعهاى سروده شده که مؤلّف به بیان گزارش آن پرداخته است. به عبارت دیگر، غرض از ایراد این ابیات، ایضاح و معرّفى جنبههاى بیشترى از آن واقعه بوده است.
دقّت در محتواى این کتاب ثابت مىکند (از جمله صفحههاى 157 و 158) که مؤلّف کتاب خود را به شیوه کتاب «نصر الفتره و عصرة الفطرة» عمادالدین کاتب اصفهانى (1974) تألیف کرده است و به همان روش عماد کاتب، پس از ختم کتاب، مجدداً خلاصهگونهاى از تاریخ سلاطین سلجوقى و مدّت پادشاهى ایشان را بیان نموده و پس از ذکر مختصر احوال سلاطین، اخبار تعدادى از اتابکان سلاطین سلجوقى را که در قلمرو شاهان این سلسله فرمانروایى یافتهاند، نیز ذکر نموده است.
در این خلاصهگویى، بیشتر به احوال و اخبار فرزندان ایدلگز توجّه شده و قتل اوزبک نوه ایلدگز را در قلعه النجه پایان کار این خاندان به حساب آورده است.
اطّلاعاتى که «زبدة التواریخ» یا «اخبار دولت سلجوقى» در اختیار خوانندگان قرار مىدهد در بعضى موارد، منحصر به فرد است و تنها در همین کتاب دیده مىشود؛ مثلاً شرح حال عمیدالملک کندرى و ابتداى کار او تا آنگاه که به وزارت رسید حاوى مطالبى است که در کتبى از این نوع دیده نمىشود (ص:33). ارزش دیگر کتاب، مربوط به اطّلاعاتى است که راجع به اتابکان آذربایجان مىدهد. مؤلّف هر چه به آخر کتاب، نزدیکتر مىشود، به طور طبیعى، مطالب را مفصّلتر بیان مىکند ضمن اینکه اصل کتاب بر اختصار بنا نهاده شده است. آنجا که در شرح وقایع دوران طغرل بن محمد طبر مىگوید: سلطان طغرل گروه بسیارى را جریمه و تاوان کرد که بیان همهی آنها باعث طولانى شدن این کتاب مختصر مىشود (ص:182)
شرح جنگها و درگیرىهاى فرزندان و نوادگان ایلدگز براى به دست آوردن حکومت در ناحیه آذربایجان حاوى مطالب تازهاى است مثلا در ناحیهی گنجه و درگیرى در آن منطقه به نام یکى از فرزندان امیر امیران عمر، فرزند محمد پهلوان، اشاره مىکند. گرچه متأسّفانه بخش اصلى اسم ساقط شده و فقط جزء اوّل آن به صورت امیر ... در متن قابل قرائت نیست، امّا همین امر تأیید مىکند که مؤلّف، کتاب خود را از روى منابعى تدوین کرده که به احتمال زیاد بخشى از آن منابع در بستر زمان از بین رفته است و این خود یکى دیگر از موارد اهمیّت این کتاب است.
- نتیجه:
با دقّت و امعان نظر در آراى کسانى که معتقدند نویسندهی «زبدة التواریخ» ناشناخته است و مراجعه به کتابهایى که اطّلاعاتى درباره سید صدرالدین حسینى دادهاند از جمله تاریخ نیشابور نوشتهی خیلفه نیشابورى و لبابالالباب محمد عوفى که از معاصران سید صدرالدین بوده، درمىیابیم که سید صدرالدین ابو الحسن على بن ناصر حسینى، مؤلّف زبدة التواریخ همان کسى است که «شرح اعلام نهجالبلاغه» و «تاریخ اسکندر» (سلطان محمد خوارزمشاه) را نوشته است. وى مدّتها شغل استیفاى نیشابور را داشته و پس از مدّتى کنارهگیرى کرده و احتمالا پس از شکست سلطان محمد از مغولان آثار خود را تالیف کرده است. از قراین برمىآید که او در یکى از سالهاى بین 622 تا 625 دار فانى را وداع گفته است.
- یادداشتها:
1. مقدمهی زوسهایم در اصل به زبان آلمانى بوده و در چاپهاى موجود در ایران، دیده نشد و نگارنده هم بدان دسترسى نیافت. منتها این مقدمه را آقاى محمد اقبال -مصحح زبدةالتواریخ- به عربى ترجمه کرده و به عنوان مقدمه زوسهایم به آغاز چاپ بیروت(1933) صفحات الف تا ط الحاق نموده است. آنچه در این مقاله به عنوان مقدمهی زوسهایم ذکر مىگردد به استناد همین ترجمهی عربى است.
2. عبارت عربى «احب انى احبه و ابغض ان لا احبه» در مقدمهی اعلام نهج البلاغه(ص:26) و کتاب عقاید فلسفى خواجه نصیر(ص:13) به همین صورت ضبط شد و البته مفهوم هم هست یعنى: دوست دارم که او را دوست بدارم و از دشمنى وى بیزارم. با وجود این در کتاب تلخیص تاریخ نیشابور این قسمت از نامهی فخر رازى به صورت «احب من احبه و ابغض من لا احبه» ضبط شده و از نظر معنى روشنتر است.
3. متن عربى نامهی فخر رازى به سید صدرالدین حسینى که در این مقاله بدان استناد شده از روى مقدمهی اعلام نهج البلاغه تصحیح عزیز اللّه عطاردى(ص:26) نگاشته شده است.
4. در متن این واژه بود ولى در جاهاى دیگر المحتالین ضبط شدع بود که بر متن ترجیح دارد.
5. براى آشنایى به شجرهنامهی خاندان فخر رازى رجوع شود به کتاب شرح حال و زندگى و خاطرات امام فخرالدین رازى، تألیف نجیب ماهیل هروى(46:1343)
6. بسیارى از کلمات و عبارات آن نامه در متن مورد استناد مغلوط و نامفهوم مىنمود، لذا متن این نامه با کتابهاى دیگر مقابله و اصلاح گردید.
- منابع:
-- ابن فندق، ابو الحسن على بن زید بیهقى.(1348). «تاریخ بیهق»، تصحیح احمد بهمنیار، تهران: چاپخانه اسلامیه.
-- ابن فندق، ابو الحسن على بن زید بیهقى.(1409هـ.ق). «معارج نهج البلاغه»، تصحیح محمد تقى دانش پژوه، قم: نشر مکتبه آیةاللّه نجفى مرعشى.
-- امین، سید محسن. (1413هـ.ق). «اعیان الشیعه»، بیروت: دارالتعارف للمطبوعات.
-- بارتولد.(1352). «ترکستان نامه»، ترجمه کریم کشاورز، تهران: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران.
-- بروکلمان.(1968). «تاریخ الادب العربى»، ترجمه عربى محمود فهمى حجازى، )،بیتا) الهیئة المصریة العامة للکتب.
-- تهرانى، آقا بزرگ.(1403هـ.ق). «الذریعه»، بیروت: دارالاضواء.
-- حاجى خلیفه.(بىتا). «کشف الظنون»، بدون محل انتشار.
-- حسینى، على بن ناصر.(1933). «اخبار الدولة السلجوقیه»، تصحیح محمد اقبال، بیروت: دارالآفاق الجدیده.
-- حسینى، على بن ناصر.(1415 ه.ق). «اعلام نهج البلاغه»، تصحیح عزیز اللّه عطاردى، تهران: مؤسسه الطباعه و النشر، چاپ اول.
-- خلیفه نیشابورى.(بىتا). «تلخیص تاریخ نیشابور»، به کوشش بهمن کریمى، تهران: کتابخانه ابن سینا.
-- خلیفه نیشابورى.(1375). «تلخیص تاریخ نیشابور»، تصحیح و مقدّمه و تعلیقات محمدرضا شفیعى کدکنى، تهران: انتشارات آگاه.
-- راوندى، محمد بن على بن سلیمان.(بدون تاریخ). «راحة الصدور و آیة السرور»، تصحیح محمد اقبال، تهران: مؤسسه مطبوعه على اکبر علمى.
-- زرینکوب، عبد الحسین.(1355). «تاریخ ایران بعد از اسلام»، تهران: مؤسسه انتشارات امیر کبیر.
-- صفا، ذبیح اللّه.(1366). «یادنامه خواجه نصیرالدین طوسى»، تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
-- عوفى، محمد.(1324). «لباب الالباب»، تصحیح ادوارد براون، طبع لیدن، (افست تهران).
-- قزوینى، محمد. (1345). «یادداشتها»، تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
-- کاتب اصفهان، عمادالدین.(1974). «تاریخ دولت آل سلجوق»، القاهره: المکتبه الشرقیه.
-- کنتورى نیشابورى، سید اعجاز حسین.(1409 ه.ق.). «کشف الحجب و الاستار»، قم: نشر مکتبه آیه اللّه نجفى مرعشى.
-- مایل هروى، نحیب.(1343). «شرح حال و زندگى و مناظرات فخرالدین رازى»، تهران: مطبوعات وزارت.
-- مدرسى (زنجانى)، محمد.(1335). «سرگذشت و عقاید فلسفى خواجه نصیرالدین طوسى»، تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
- منبع:
نظری، جلیل، «سید صدرالدین حسینی و آثار او»، فصلنامه علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز، بهار 1381، ش 34، ص 19-128. به کوشش ققنوس شرق، «سید صدرالدین حسینی؛ تاریخنگار زبدةالتواریخ»، ابرشهر: دانشنامه نیشابور، آبانماه 1391.