زاد، زندگی، اندیشه و مرام حکیم عمر خیام نیشابوری |
Hakim Omar- e Khayyam- e Neyshaburi The Scientist, Mathematician, Astronomer, Poet and Philosopher of Persia (Iran - Neyshabur) این حکیم نیشابور؛ مادّی محض، شاعری زندیق، یا فیلسوفی ربّانی غیاث الدین ابوالفتح عمر بن ابراهیم خیام یا خیامی، یکی از دانشمندان نامدار مشرق زمین است که در میانهی سدهی پنجم هجری در نیشابور زاده، و در اوایل سده ششم وفات یافته است. او از بزرگترین عالمان عصر خود بوده، و هوشی فوقالعاده و حافظهای نیرومند و مزاجی خاص داشته که به حدّت و تندی معروف است. دانشهای متداول عصر خود را خوانده و نیک ورزیده و در فلسفه و فلک و ریاضی و طبیعی بر همگنان فائق آمده است، به فارسی و تازی هر دو شعر سروده، و در علوم مختلف کتابها و رسالههای ارجمند داشته است، که همه بر صفای ذهن و وسعت دانش و اطلاع او دلالت دارد. خیام، در زمانهی خویش، منزلتی بزرگ و شهرتی عظیم و آوازهای نیکو داشته و معاصران او همه، وی را به القاب بزرگی نظیر: «دستور»، «امام»، «فیلسوف» و «حجةالحق» ستودهاند، و از این رو با پادشاهان و امیران هم نشینی داشته، و در نزد آنان مقرب و محترم بوده است.
اگر چه دربارهی زندگی و آراء و عقاید و خدمات علمی خیام، کتب و مقالات و رسالات زیاد نوشته شده و شاید از گردآوری همهی آنها کتابخانهای بتوان ساخت، و لیکن متأسفانه، نه تاریخ تولد و نه تاریخ وفات او را به درستی میدانیم، و آنچه این همه نویسندگان و پژوهندگان در این باره نوشتهاند تخمینی بیش نیست. ولی وفات عمر خیام را، بیشتر نویسندگان اروپایی 517 مینویسد، بروکلمان در «تاریخ علوم عرب» 515 نوشته ولیکن هیچ یک از این دو تاریخ وفات سند موثق و معتبری ندارد. برخی از محققان احتمال دادهاند که سند مؤلفان اروپایی که تاریخ وفات خیام را 517 ذکر کردهاند، کتاب مجمع الفصحأ رضاقلی هدایت است که درگذشت او را 517 هجری ذکر میکند، ولیکن آنچه درست به نظر میرسد این است که تاریخ وفات او از 520 بالاتر نمیرود.[1]
جان سلطانی که منزلش دار بقاست فـــراش ازل ز بهـــر دیگـــر منـــــزلنه خیمه بیفگــــند چــو سلطان برخاست در کــوزهی غم فتـــاد و ناگاه بسوخت مقراض اجـــــل طناب عمــــرش ببرید دلال امـــل بـــه رایگانــــــش بفروخت [2] سفرهای خیام نیشابور: چنان که از نوشتههای مترجمان و اهل تحقیق برمیآید، خیام دوبار سفر به خارج از نیشابور کرده است یکی، به شهرهای عرب که در آن فریضهی حج گزارده و در زمان برگشت مدتی در بغداد اقامت کرده است ولیکن مدت آن را نمیدانیم. سفر دوم او به ری و بلخ و بخارا بوده، و در بلخ، شاگردش نظامی عروضی به زیارت او نائل شده و این به سال 506 بوده است. و این ملاقات در خانه یا دارالاماره «امیر ابوسعید جره» صورت گرفته، که متأسفانه از هویت این امیر نیز چیزی نمیدانیم. شهرزوری، ذکر کرده که «خاقان شمس الملک» در بخارا، او را گرامی داشته و او را با خود بر یک تخت نشانده است. اما سبب مسافرت او به بلاد عرب چنان که «ابن القفطی» گوید این بوده که: «چون اهل زمانش در دین او تهمت زدند، و آنچه پنهان میداشت آشکار کردند، برخون خویش بترسید، و عنان زبان و قلم خود باز کشید، و از برای پرهیزگاری حج گزارد ...» [3] و از این عبارت برمی آید که خیام در گزاردن حج رغبتی داشت، و به خانه خدا رفت، تا خاطرها را تسکین دهد و در ضمن از کینه و دشمنی مردمی که او را به زندقه نسبت داده بودند، بکاهد. سپس میگوید: «و چون به بغداد رسید، دانشمندان و هممشربان او برای فراگرفتن علوم به سویش شتافتند ولیکن او از این کار تن زد...»[4]. ولیکن ابنالقفطی نمیگوید که فیلسوف ما چند مدت در بغداد ماند، آنچه مسلم است این است که در مدتی که در بغداد ماند سود زیاد برد، چه بغداد مقرّ خلفای عباسی و کعبهی علم بود و شاعران و حکیمان و راویان، آهنگ آنجا میکردند، و دارای مدارس بزرگ و محافل علمی و فلسفی و مجالس فقهی و اصولی و کلامی بود و پیک سخن، علم و ادب نضج و رواج کامل داشت. شاید در این رباعی هم اشارت به آن دو سفر خود کرده باشد که میگوید: چون میگذرد عمر چه شیرین و چه تلخ پیمانه چــو پـــر شود چه بغداد و چه بلخ می نوش کــه بعد از من و تو ماه بسی از سلخ بـــه غره آیـــد از غره بـــه سلخ [5]
مترجمان خیام، همه تصریح کردهاند که عمر خیام در روزگار خود از شهرتی عظیم برخوردار بوده، و این سبب کمال و ادب و حکمت او بوده است. و از این نظر او را به عنوان «حجةالحق» یاد کرده و ابوالحسن بیهقی او را «امام» و «دستور» و «فیلسوف» و «حجةالحق»؛ و امام قاضی محمدبن عبدالرحیم نسوی او را «سیدالحکماء» نامیدهاند. و نیز در اینکه خیام، به روزگار خویش فیلسوف گفته میشده شکی نداریم؛ هر چند که خود او ظاهراً از این عنوان بیزاری میکرده است: دشمن به غلط گفت که من فلسفیم ایزد دانـــد کــــه آنچــــــه او گفت نیم لیکن چـــو در این غــم آشیان آمدهام آخـــر کم از اینکه من بدانم کـه کیم؟ [6]
خیام، در فلسفه و طب و دیگر علوم شایع روزگار خویش یگانه بود [7]. و در این فنون بر همهی اقران و معاصران، برتری داشت، چنانکه او را تنها مرد صاحبنظر در فلسفه، ریاضی و انواع معقولات میدانستند، و چون آراء فلسفی او شایع گشت و نظریات تند و بیپیرایهی او در حکمت میان مردم متداول شد، مردم عادی که همواره تاب شنیدن این سخنان ندارند - چه آنها را از زندگی عادیشان دور میسازد - او را به کفر و زندقه نسبت دادند و در عقیدهی دینی او طعن و تهمت زدند، و در حق او گمانهای نابهجا بردند. این مطلب به ویژه پس از مرگ او بیشتر شایع گردید.
بیهقی و گروهی دیگر از مترجمان خیام نوشتهاند که:«خیام در تصنیف و تعلیم بخل داشت» [8]. باید دانست که اگر این سخنان به استنباط از اموری باشد که ذکر کردهاند از قبیل اینکه خیام تصنیف فراوان ندارد، و وقتی غزالی از او پرسید نقطهی قطب بر نقاط دیگر فلک چه رجحان دارد که قطب شده است او به قدری در مقدمات شرح و بسط داد که پیش از رسیدن به نتیجه هنگام نماز شد و سخن را بریدند، اینها دلیل نمیشود؛ اینکه تصانیف خیام بسیار نیست حق این است که تصنیف کردن کار واجبی نیست و هر دانشمندی طبع تألیف و تصنیف ندارد، و اهل علم وقتی به این کار دست میبرند که ضرورتی پیش آید چنان که خیام چون در فن جبر و مقابله معلومات تازه به دست آورده بود، کتابی در این باب تصنیف کرد که معروف است و اثر مهم او در علم همان است. رسالات دیگری هم در موضوعات علمی دیگر دارد که بسیار کوچک و مختصر است، و روی هم رفته میتوان تصدیق کرد که خیام، پرگویی را خوش نداشته است. اما این صفت اگر حُسن نباشد عیب هم نیست و در هر صورت دلالت بر بخل و ضنت ندارد مگر اینکه فرض کنیم کسانی که این نسبت را به خیام دادهاند شخصاً از این صفت او آگاه بودهاند. [9]
گروهی از اهل بحث، به ویژه، فرماند هانری و فیتز جرالد میگویند که رباعیات خیام، خیام را برای خواننده، چنان جلوهگر میکند که شراب خواره و شهوانی است و در خودپرستی و شهوات خود مستغرق است: از تقلید بر کنار و نسبت به اخلاق مرسوم نافرمان و هدف نهایی او جلب سرور و فرو رفتن در لذات است، و مانند فیلسوفان دیگر در فکر آن نیست که به نشر فضایل بکوشد و پایههای اخلاق را استوار کند؛ افکار او اساسی ندارد، از سخنان او برای مردم فایدهای عاید نمیشود؛ عقاید او موجب هدم نظام اجتماعی است؛ و به یک سخن خیام شاعر است ولی فیلسوف نیست.
گـر آمـــدنم بـــه مـــن بُدی ناآمدمی وز نیز شدن به من بدی کی شدمی به زآن نبُـــدی کـه اندر این دیر خراب نـــه آدمی، نـــه شدمی، نـــه بُدمی یا میگوید: چون حاصل آدمی در این جای دودر جز درد دل و دادن جــان نیست دگر خــرم دل آنکـه یک نفس زنــده نبود و آسوده کسی که خود نزاد از مادر [14] میگوید: چـون حاصل آدمــی در ایـن شورستان جــز خوردن غصه نیست یا کنــدن جان خرم دل آنکـــه از جــــهان بیــرون شد و آسوده کسی که خود نیامد به جهان [15] درباره خیام اشتباه نکنیم: آیا عجیب نیست که خیام حیات را ذم کند و آن را جایگاه فتنهها و عذابها بداند و تمنای عدم کند و بگوید: خوشا به حال کسی که دمی در آن شاد بزید و سرانجام معتقد شود که کاش از مادر نمیزاد؛ پس همو سخن خود ار نقض کند و مردم را به بهرهمندی از دنیا و جلب لذات و اغتنام فرصت بخواند و ایشان را درکار دنیا و لهو و لعب تشویق کند. حق آن است که خیام، که شخصی منزه و مهذب است و ما پیش از این هم سیرت و مقام علمی او را از قول بیشتر مترجمان نقل کردیم، همچنین افکار او مضطرب و پریشان نیست، زیرا مؤلفات ریاضی و فلسفی او برعکس این مدعی را اثبات میکند بلکه نشان میدهد که او در عقل و هوشمندی و ذکاء یکی از نوادر روزگار است. همچنین خیام، پست فطرت و لجام گسیخته نیست، زیرا چنین آدمی همنشین سلاطین و پادشاهان نتواند شد. در مورد شرابخوارگی او هم باید گفت که هیچ یک از مترجمان او مطلبی ذکر نکردهاند. دلیل بر شرابخوارگی و مستی و میخوارگی او باشد.
باید دانست که صرفنظر از چند رسالهی رسمی که خیام در فلسفه نوشته، رباعیات اوست که شامل تمام افکار او دربارهی هستی و ماده و زمان و افلاک و خدا و جبر و تناسخ و بحث و نشر است، نهایت آنکه خیام همه این مطالب را در قالب شعر ریخته و البته نظام منطقی ندارد، و جزو فلسفههای رسمی مانند فلسفه ارسطو و ابن سینا و دیگران به شمار نمیرود. اکنون مهمترین معانی موجود در رباعیات او را در زیر میآوریم: --خدا در نظر خیام: گروهی از دانشمندان اسلام کسی را که قائل به قدم عالم باشد تکفیر کرده او را به سبب دهری بودن تخطئه میکنند، زیرا آنها بر هستی خدا و واجب الوجود بودن او از راه حدوث عالم استدلال میکنند، و شریعت اسلام هم بر پایهی تنزیه است و حاصل آن این است که خدای تعالی ازلی است و وجود او آغازی ندارد: و او جهان را از عدم به وجود آورده است، از این رو جهان، حادث است. لیکن به نظر فیلسوفان قول به قدم عالم، با وجود خدا مناقض نیست، زیرا خدا به ذات خود واجب است؛ و چون این موجودات را علتی باید که با معلومات خود ملازم باشد همچنان که علت با معلول خود ملازم است، و نیز این امر هم مسلم است که اشیاء از او صادر شدهاند، پس معلوم میگردد که واجب الوجود ازلی است و معلول او یعنی عالم نیز نسبت به او حادث است. خیام، به وجود خدا معتقد است، و در این راه روش حکیمان یونان را برگزیده است، او به وجود خدایی که خیر محض است اعتقاد دارد که از او شری صادر نمیشود، ازاین رو وقوع عذاب و وجود عقاب را نفی میکند، چنان که میگوید: گفتی کــه تو را عذاب خواهم فرمود هرگز مــن از این خبر هراسم نفزود! جایی کـــه تویی عـــــذاب نبود آنجا وآنجا که تو نیستی کجا خواهد بود! یا: من بنــده عاصیم رضـــای تو کجاست؟ تاریک دلـــم نور و صفـای تــــو کجاست ما را تو بهشت اگــر به طاعت بخشی این بیع بود لطف و عطای تو کجاست؟ چنین خدایی را نمیپسندد و از او گله دارد: ناکـرده گناه در جهـــــــان کیست بگو وانکس کـه گنه نکرد چون زیست بگو من بــــد کنم و تو بــــد مجازات دهی پس فرق میان من و تو چیست بگو؟! خیام از آن گروه است - که بر خلاف اهل تقلید - معتقدند که بشر یا عقل قاصر شناخت خدای بزرگ نتواند و ذات او را به واجبی نتواند دانست: یا رب خـــردم در خــور اثبات تو نیست و اندیشه من به جز مناجات تو نیست من ذات تــو را به واجبــی کـــی دانم داننــده ذات تــو به جــز ذات تو نیست
حال شاید کسی اعتراض کند و بگوید: وقتی که دانستیم خیام منکر بعث و نشر است و به وجود حیات اخروی ایمان ندارد، جنان که رباعیاتش ناطق بدان است، چگونه میان خداشناسی انکار رستاخیز توفیق کنیم؟ جواب این است که بر فرض صحت این ادعا، ممکن است انسان شرایع و پیامبران و وحی را انکار بکند، و در عین حال منکر وجود خدا نباشد، چنان که در تاریخ فکر اروپاییان عدهای مانند دیدروو ولتر از این قبیل بودهاند که به خدا اعتقاد داشتهاند ولیکن به وجود نبی و امام و معجزات و دیگر امور دیانتی نیازی نمیدانستهاند و آنان را به زبان انگلیسی deist گویند. [16]
از آنچه پیش از این گفته شد، ظاهر گشت که خیام «لاادری» است و انسان را از دریافت حقایق حیات و مسائل مابعدالطبیعی عاجز میداند، اما این فکر در نفس خیام تأثیر بدی گذاشت که میتوان آن را روح بدبینی گفت. اثر این فلسفه، آن شد که خیام به حیات و معنای آن بدبین شود و چنان نومید گردد که عدم را بر وجود ترجیح دهد و آن را به آرزو خواهد. «بدبینی» هم، مذهبی قدیم است و رشته دراز دارد، و در دین بودا به صورت پخته و کامل پدیدار گشته است. به نظر بودا: عقل حکم میکند و تجربه معلوم میسازد که همهی چیزها در جهان بد است و درد بنیاد هستی است و مقدار شرها و بدیها بر نیکیها و خیرات رجحان دارد، و اگر جز این بود و بدی و شر و درد حاکم بر عالم نبود انسان، این همه ناله سر نمیداد و سخن از اغتنام فرصت نمیگفت و در جستجوی شادی نمیرفت، زیرا انسان چیزی را که با خود دارد و یا در دسترس اوست نمیجوید بلکه چیزی را میجوید که وجود ندارد یا اگر وجود دارد به دست آوردنش دشوار است. از بسیاری جهات سخنان پراکنده خیام را با اندیشههای نظام بافته شوپنهاور [17] هم میتوان سنجید. خیام، مانند ابوالعلأ معری (درگذشته 449 هـ.ق) شرانگار و بدبین نبود که حیات را دشمن بدارد و در کنج خانه بنشیند و خود را «رهین المحبسین = گرفتار دو زندان» بخواند بلکه تا میتوانست از لذات شروع بهرهمند میشد و دم را غنیمت میشمرد، ابوالعلأ گوشت نمیخورد و شر را طبیعی و لازم ذات بشر میدانست و ذاتاً به همه چیز بدبین بود، خیام با زنان انس داشت و میگفت که می و معشوق از بهترین وسایل فراغ و بیخبری و دوری از دردهای زندگی است، لیکن ابوالعلأ باده نمیخورد و با زن نزدیک نمیشد و بر آن بود که: «زن آتشی است که از دور زیبا مینماید، لیکن وقتی به او نزدیک میشوی میسوزاند!» [18]
الف: یونان، خیام از کسانی بوده که به فرا گرفتن علوم یونانیان اهتمامی تمام داشته است. چنانکه ابن قفطی هم اشاره کرده و میگوید: «علم یونان را میدانست...» [19] و این روایت نشان میدهد که خیام با علوم اوایل آشنایی داشته است. و همو گوید که: «خیام بر آن بود که باید هیأت اجتماعیه را بر حسب قواعد یونانیان اداره کرد» [20] و پر واضح است که قواعد یونانی، غیر از نظریات فیلسوفان یونانی و آراءِ آنان در باب هستی و حیات و اجتماع چیز دیگری نیست. وانگهی میدانیم که خود فلسفهی اسلام همان فلسفهی یونان است که به لباس اسلام درآمده و به زبان تازی و پارسی نوشته شده است. ب: رسائل اخوان الصفا، پیش از این در شرح احوال توحیدی گفتیم که اخوان الصفا گروهی از دانشمندان بودند که در نیمه سده چهارم در بصره گرد آمدند و جمعیتی علمی و سری تشکیل دادند و رسائلی نوشتند که شامل خلاصه و لب همهی دانشهای متداول آن روزگار بود، و غرض آنان از این کار - چنان که خودشان در مقدمه ذکر کردهاند - این بود که شریعت را از اوهام و اباطیل و گمراهیها بپیرایند، زیرا به نظر آنان: «شریعت به گمراهی آلوده شده بود و با نادانیها درآمیخته، و راهی برای پاک کردن و پیرایش آن نبود جز از راه فلسفه، چه فلسفه، حاوی حکمت اعتقادی و راه و رسم زندگی عملی است».
گروهی از محققان، که در رسائل اخوان الصفا مطالعاتی کردهاند و سپس رسالهی «ضرورت تضاد در عالم» و رساله «کون و تکلیف» خیام را بررسی کردهاند بر آن رفتهاند که طرز بیان و روش استدلال این جماعت با خیام یکی است، به نحوی که شناختن و فرق گذاشتن میان آن دو بسیار مشکل است. ج: افکار ابن سینا، خسام در یکی از رسایل خود که در تفاوت وجود نوشته تصریح کرده است که: «مسئله مسؤلهای سخت دشوار است، و بسیاری از دانشمندان در آن به حیرت افتادهاند، تا بدانجا که بیشترشان فهم این مطلب را از حدود توانایی انسان بیرون دانستهاند، ولیکن من و آموزگار من شیخ رئیس ابوعلی حسین بن عبداللهسینا بخاری - افضل متأخران - در این موضوع امعان کردیم و بحث ما چنان شد و به جایی رسید که ما دو تن قانع و خرسند گشتیم...» [22]
دلیل این مطلب، آن است که بیهقی در کیفیت وفات او از قول امام محمد بغدادی نقل میکند که خیام «مطالعه کتاب الهی از کتاب الشفأ ابن سینا میکرد، و چون به فصل واحد و کثیر رسید، چیزی در میان اوراق مطالعه نهاد و مرا گفت: جماعت را بخوان تا وصیت کنم. [23]» و شهرزوری نیز این روایت را تأیید میکند.
این داستان دلکش- چنان که گفتیم- معروف است ولیکن سند معتبر ندارد و اهل تحقیق باور نمیدارند؛ از آن رو که اگر راست باشد، باید خیام و حسن صباح هر دو نزدیک به صد و بیست سال عمر کرده باشند، و این اگر چه عقلاً مانعی ندارد اما مستبعد است، خاصه اینکه اگر راست بود البته تاریخنویسان به چنین عمر درازی اشاره میکردند، از این گذشته سخنی به میان نیاوردهاند.[24] اینک گوییم اگر چه این داستان پذیرفتنی نیست، لیکن در اینکه عُمر خیام با حسن صباح معاصر بوده شکی نداریم، زیرا حسن صباح به سال 518 وفات یافت و خیام به تحقیق میان سالهای 517 تا 520 وفات یافته است. پس نه عقلاً و نه عرفاً مانعی ندارد اگر بگوییم خیام و حسن صباح با هم ملاقات کردهاند و از همدیگر متأثر بودهاند به ویژه آنکه مضامین رباعیات خیام این حدس را تأیید میکند چه هر کس در آراء باطنیان نیک تأمل کند و آنها را با مفاهیمی که در رباعیات خیام وجود دارد بسنجد شکی نمیکند که خیام دست کم برخی از مواد فلسفهی خود را از تعالیم این گروه گرفته است. رسالهای هم از یکی از باطنیان به نام عبیدالله بن حسن قیروانی در دست است که آن را برای سلیمان بن حسن جنابی نوشته، که میتوان گفت: شامل بیشتر مبادی اعتقاد باطنیان است و خلاصه آن به قرار زیر است: 1- مباح بودن شراب خواری و همهی چیزهای لذت بخش؛ 2- انکار نبوتها و معجزات؛ 3- قول به قدم عالم؛4- انکار معاد و برانگیخته شدن از گور؛ 5- اعتقاد به اینکه بهشت در همین جهان است، و سخنان دیگری که همه بر انکار شرایع و استوار کردن پایههای الحاد دلالت دارد.[25] به هر حال عدهای جزم و یقین دارند که خیام از آراء و افکار باطنیان زیاد سود جسته و حتی جماعتی او را از داعیان اسماعیلی دانستهاند، لیکن این اقوال صحیح به نظر نمیرسد و باید همه را با احتیاط خواند. پانوشتها: 1. بروکلمان، کارل: تاریخ علوم عرب: 1/471؛ و عروضی: چهارمقاله، 327، چاپ معین؛ و رباعیات عمر خیام نیشابوری، مقدمه حکیم مرحوم محمدعلی فروغی2. 2. برخی از نویسندگان گفتهاند که رباعی اول از «مولانا جلال الدین بلخی» است که در جواب خیام سروده است، و نیز گفتهاند: «رباعی دوم به کلام خیام نمیماند». (رباعیات خیام، با مقدمه مرحوم فروغی، 28، چاپ زوار، 1333 هـ.ش). 3. ابن القفطی: تاریخ الحکماء، 163، چاپ مصر. 4. همانجا، 163. 5. رباعیات خیام، با مقدمه مرحوم فروغی، 84، چاپ زوار. غُرَّه: اول هر ماه قمری و سلخ: آخرین روز ماه قمری را گویند (غیاث(. 6. همان مآخذ، 103، چاپ زوار. 7. بیهقی: تتمه صوان الحکمة، 2.7، چاپ ایران. 8. بیهقی: تتمه صوان الحکمه، 71. 9. فروغی، محمدعلی: رباعیات خیام، 5، انتشارات زوار. 10. .1851 Omer alkhayymi, Paris, ber dُAlgس0. Woepcke, F., L1 11. (1966-1887م)V.F.Minorsky 12. راجع به کتابهای خیام میتوان به کتابهای «تاریخ علوم عرب» تألیف کارل بروکلمان، 1/471؛ و چهارمقاله عروضی با تحشیه مرحوم قزوینی، 5-6-327؛ و خیام تألیف ندوی،215-7؛ و عمرالخیام تألیف احمدحامد الصراف، 87-8، چاپ بغداد، 1949، رجوع کرد. 13. گو اینکه اپیکور را هم بیهوده متهم و بدنام کردهاند؛ زیرا در نظر او لذت عقلی اهمیت دارد و در کتابهای تاریخ فلسفه این سخن از او نقل شده که گفته است: «لذت عقلی برتر از لذت جسمانی است ="Mental pleasure is superior to Physical." ، برای اطلاع بیشتر از افکار اپیکور نگاه کنید به: تاریخ فلسفه کاپلستون، 1/401-12؛ و تاریخ فلسفه مغرب، به قلم برتر اندراسل؛ 249-259، چاپ لندن، که این جمله را هم از کتاب او نقل کردهایم. 14. هدایت، صادق: ترانههای خیام، 71-5، چاپ جیبی. 15. هدایت، صادق: ترانههای خیام، 71-5، چاپ جیبی. 16. برای اطلاع بیشتر از مذهبDeism ، خوانندگان میتوانند به دائرةالمعارفBritannica ، 7/181-3، چاپ 1968؛ و نیز: دائرةالمعارف مختصر فلسفه و فلاسفه مغربThe Concise) Encyclopaedia Of Western Philophers) 378-10، چاپ لندن، طبع دوم، 1967، نگاه کنید؛ و در فارسی بنگرید به: سه فیلسوف بزرگ نوشته نگارنده کتاب، چاپ زوار، 70- 166، 1354هـ.ش. 17. آرتور شوپنهاورArthur Schopenhauer= (0681-8871م) فیلسوف بدبین آلمانی. 18. هی النیران تحسن من بعید و یحرقن الاکف اذالممسنه (لزومیات، 2/524. چاپ بیروت، 1961). 19. ابن القفطی: اخبارالحکمأ، چاپ مصر «...یعلم علم یونان و یحث علی طلب الواحد الدیان ...» 20. همانجا، 162 «و یأمر بالتزام السیاسةالمدنیةِ حسب القواعدالیونانیة». 21. توحیدی، ابوحیان: الامتاع و المؤانسة، 1/193، مصر، 1953. و نیز بنگرید به ترجمه توحیدی در همین کتاب. 22. صبری، کردی: جامع البدایع، 170-1. 23. بیهقی: تتمه صوان الحکمه، 73، ترجمه فارسی، چاپ تهران. 24. فروغی، محمدعلی: مقدمه رباعیات خیام، 4، چاپ زوار. اصل این داستان به تفصیل در روضةالصفأ، تألیف میرخوند، 4/291، چاپ اقبال آمده است. 25. نقل از عمرالخیام، 101، احمد حامد صراف، چاپ بغداد. منبع این نوشتار: «عمر خیام نیشابوری: زاد و زندگی، به روایت استاد علیاصغر حلبی»، وبگاه «کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت». |