خیام نیشابور؛ وجدان اگاه ایرانی- بخش دوم |
برای خوانش بخش اول این نوشتار اینجا کلیک کنید «خیام نیشابور؛ وجدان اگاه ایرانی» اندیشه های علمی - عرفانی خیام در ارتباط با دوران باستان: پس از فردوسی که زمانی نه چندان دور از خیام میزیست، این مرد بزرگ را می توان وجدان آگاه ایرانی در مورد تاریخ گذشته ایران دانست. به احتمال غریب به یقین مهمترین ویژگی اندیشه عرفانی خیام، حسرت گذشتهی پُرافتخار ایران و فرهنگ ایرانی بوده؛ که در اصطلاح روانشناسی غربی به «نوستالژی» تعبیر میشود: آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو بــر درگه او شهان نهادنـــدی رو دیدم کـه بـر کنگره اش فاخته ای بنشسته و میگفت که کوکو، کوکو خیام در نوروزنامه مینویسد: «... آیین ملوک عجم اندرز دادن و امارت کردن و دانش آموختن و حکمت ورزیدن و دانایان را گرامی داشتن، همتی عزیم بوده است»؛ و در همین کتاب مطالب خود را چنین آغاز میکند: «ملوک عجم ترتیبی داشتند در خوان نیکو نهادن ... ». در این کتاب، از توصیفهای این چنینی فراوان یافت میشود. او از این که همهی این نیکیها و افتخارات، طی فراز و نشیبهای بسیار و طی هزارهها و اعصار و قرون، به یک باره بر باد رفته است، حیران و اندوهگین بوده است؛ و نه تنها این اندوه هیچ گاه او را ترک نکرده؛ بلکه همواره از خود پرسیده است که علت این «شدن» و سپس «ناشدن»، علت این «هستی» و سپس «نیستی» چیست؟ ای چرخ فلک خرابی از کینه توست بیدادگری شیوه ی دیرینه ی توست ای خاک اگر سینه ی تو بشکافند بس گوهر قیمتی که در سینه توست و: این کهنه ربـــاط را کـــه عالم نام است و آرامــگه ابلــــقِ صبـــح و شـــام است بزمی ست که وامانده ی صد جمشید است قصری ست که تکیه گاه صد بهرام است و در جای دیگر میسراید: از کوزه گــری کوزه خریدم باری آن کوزه سخن گفت ز هر اسراری شاهی بودم که جام زرینم بود اکنون شده ام کوزه هر خماری در میان صد و چند رباعیای که به خیام نسبت داده شده، در هفده رباعی به گونهای مستقیم؛ و به همین مقدار به گونهای غیر مستقیم، از فرمانروایان دوران باستان، چه اساطیری و چه تاریخی، نامبرده شده است؛ که این نام بردنها و تکرارها، نمادی از کل وقایعِ گذشته بوده است؛ که اول آن «هستی» و آخرش «نیستی» است. از خیام، آثار بسیار کمی بر جای مانده است، تا بتوان به وضوح از اندیشههای وی آگاه شد؛ آن مقدار نیز که مانده در موضوعات ریاضی، هندسه، نجوم، طبیعیات، فصول و اقلیمشناسی میباشد که ما را به دانش وی رهنمون میگردد؛ و در این مورد قابل مقایسه با ابوریحان بیرونی است. گذشته از آن، به قول منابع، خیام چندان حوصله و یا شاید مجال بحث و جدل نداشته، تا بتوان لااقل از لابه لای این بحثها، مواردی را دریافت؛ و این بدان معناست که شاید بیشتر از دیگران میدانسته، یا شخصیتی درخور را نمییافته که آنها را با وی در میان گذارد؛ و یا بیم آن داشته که در معرض تکفیر قرار گیرد. هر چند در مورد علوم و به خصوص نجوم، با دانشمندان عهد خود در تماسِ کاری بوده؛ و در ضمن شاگردان و یارانش محضر او را ترک نمیکردند. خیام، دانشمندی بود که هدف از دانش خود را نه تنها کشف یک مجهول ریاضی- نجومی؛ بلکه شناخت جهان هستی میدانست و در این راه گامزن بود؛ ولی هیچگاه به هدف نهایی دست نیافت؛ زیرا با همهی معلومات و دانایی، بصیرت خود را در برابر مجهولات موجود ناقص میانگاشت: هرگز دل من ز علم محروم نشد کم ماند ز اسرار که معلوم نشد هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز معلومم شد که هیچ معلوم نشد معهذا آنچه از اسرار را نیز که دریافته بود، که کم هم نبود، به گونهی کامل نمیتوانست بر زبان و قلم آورد؛ در حالی که آن مقدار را نیز که آورد بسیار جسورانه بود: خورشید به گِل نهفت مینتوانم و اسرار زمانه گفت، مینتوانم او خِرَد را ارج مینهاد و معتقد بود در وجود انسان غیر از خود، بقیهی آنچه که هست، بیارزش است: با اهل خــرد باش کــه اصـــل تن تو گردی و نسیمی و شراری و دمی است همان که بعدها مولانا جلال الدین گفت: ای برادر تو همه اندیشهای مابقی تو استخوان و ریشهای خیام میگفت: «کمال، عقل است و هیچ چیز نیافتم شریفتر از سخن و رفیقتر از کلام» تا به وسیلهی خرد و ابزارِ «کلام» دانش را بر جایگاه رفیع خود بنشاند و یاران و شاگردانش را به راه دانش و کشف حقایق و رسیدن به آفریدگار رهنمون گردد؛ ولی از این که عقل، پیوسته او را به اندیشه و جستجو وامیداشت تا به اسرار شگفت کائناتی دست یابد، در تب و تاب بود؛ و گاه از این همه دانایی و جستجو خسته میشد؛ زیرا نمیدانست چگونه آنها را ابراز دارد: این عقلِ فضول پیشه را مشتی می بر روی زنم، چنان که در خواب کنم مهمترین هدف وی شناخت «نیستی» و «هستی» بود؛ و بدین جهت در میان همهی علوم که بر آنها اشراف داشت، نجوم را برگزیده بود تا بیشترین وقت و همّ خود را مصروف آن دارد؛ و به این «نیستی و هستی» راه یابد. از نیستی، هستی زاید؛ و سپس بار دیگر نیستی فرا رسد. یعنی «هستی» خطی است که دو سر آن را «نیستی» تشکیل میدهد. از نیستی به هستی و سپس بار دیگر نیستی؛ و از این جهت بود که خیام، پیوسته از خود سوال میکرد: حال که اصل «نیستی» است پس «هستی» به چه کار آید؟ و آنگاه یاد گذشته میافتاد و از خود میپرسید: پس آن همه تلاشِ گذشتگان به چه کار آمد و چه شد؟ و چنین میسرود: چندان که به صحرای عدم مینگرم ناآمـــــدگان و رفتـــــگان میبینم و در ضمنِ جستجوها و کاویدنها، میدید که راه به جایی نمیبرد و جز «نیستی» چیزی فرا روی خود نمیبیند، و چنین میسرود: اجرام که ساکنان ایـن ایوانند اسباب تـــــردد خـــردمندانند هان تا سر رشته خرد گم نکنی کانانکه مــــدبّرند، سرگــردانند و بدین ترتیب، به سوی فلسفهای متمایل به عرفان گرایش یافته بود که بیش از همه با فلسفهی غربی «اپیکوری» نزدیک بود؛ و گاه به زبان شعر، اندیشههای عرفانی- علمی خود را بیان میداشت؛ زیرا شعر، دستِ سراینده را در تبین افکارش بازتر میگذارد: چون نیست مقام ما در این دهر مقیم پس بی می و معشوق خطائی است عظیم تا کی ز قدیم و مُحدِث امیّدم و بیم چون من رفتم، جهان چه محدِث چه قدیم و: چون عاقبت کار جهان نیستی است انگار که نیستی، چو هستی خوش باش با آنچه که گذشت درمییابیم که خیام با نگاه به تاریخ، سیر در دنیایی که در آن میزیست؛ و با اشرافی که بر نجوم و علوم طبیعی و پزشکی داشت، کل کائنات را گرفتار «جبر» مییافت؛ و انسان را در برابر نیروی «جبر» که بر او تحمیل شده، ناتوان میدید. و تنها حربهی رویارویی با «جبر» را خرد مییافت؛ او که دربارهی علوم دینی و آیینهای گذشتهی پیش از اسلامی، چه شرقی و چه غربی، مطالعه کرده و بر آنها وقوف داشت، چنین مینماید که بیش از همه، غیرمستقیم تحت تاثیر «آیین زروانی» قرار داشته که این آیین بر «قضا و قدر» پای میفشارد و «زروان» خود به معنی سرنوشت بوده است: من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت؟ و: در دایرهای که کامدن و رفتن ماست او را نه بدایت نه نهایت پیداست کس مینزند دَمی در این معنی، راست کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست؟ او خود را دایرهی بستهای میدید که راه گریز از این دایره پیدا نبود؛ و در ضمن گریزی نیز بر بودن و سپس نبودن او متصور نبود. علم امروزی نیز بر این فرضیه دست یافته که کل کائنات در دایرهی بستهای، به دور خود میگردد، تا عمرش به سر آید. خیام به آیین قلندریِ پس از اسلامی نیز دلبسته بود؛ زیرا مهمترین شعار قلندران عبارت بود از: «گذر کفر و دین، گسستن از من و پیوستن به ما و شاد بودن»؛ که رگههای اندیشههای پیش از اسلام نیز در آن نمایان است: می خوردن و شاد بودن آئین من است فارغ بودن از کفر و دین، دین من است گفتم به عروس دهر کابین تو چیست؟ گفتا دل خرّم تو کابین من است و: می نوش ندانی از کجا آمدهای خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت نجم الدّین دایه، صاحب کتاب «مرصادالعباد» در این باره گفته است: «یکی را از فضلا که نزد ایشان (صوفیان) به فضل حکمت و کیاست و معرفت مشهور است؛ و آن عمر خیام است»؛ و «از جمله فلاسفه و حکم که در وادی سیر و سلوک قدم نهادند، او بود». خیام «رند» را که اصطلاحی صوفیانه- قلندرانه است، میستاید: رندی دیدم نشسته بر خِنگِ زمین نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین نه حق، نه حقیقت، نه شریعت، نه یقین اندر دو جهان کِرا بوَد زهره ی این؟ و این توصیف، معنی واقعی و کامل «رند» است. او نام خیام بر خود نهاده بود، که حرفهایست. بسیاری از صوفیان و عارفان نیز چنین میکردند؛ چون حلّاج، عطّار و نقشبند و از این قبیل. نظامی عروضی که خود را شاگرد خیّام خوانده است، دربارهی وی چنین مینویسد: «حجة الحق ابوالفتح عمر ابراهیم الخیامی ... در بسیط عالم و اقطار ربع مسکون او را هیچ جای، نظری نمیدیدم»؛ و همچنین درباره او گفتهاند: «بدین استعداد، بر جمیع علوم معقول و منقول وقوف یافت ... او با توفر اقسام، در حکمت و ریاضت و اقسام آن و در طبّ، دستی عظیم داشتی ... در علمِ نفس، سیاست مدن و تصوف نیز». گرایشات صوفیمنشانهی وی نباید این تصور را بر ذهن آورد که وی در سلک صوفیان بوده است او ورای مسلکها گام بر میداشت. او را «حکیم، فیلسوف و امام» میخواندند؛ و از مشاهیر منجمین عصر خود به شمار میرفت؛ و در جامعه بین طبقات گوناگون، مقامی بس شامخ و والا داشت. با این همه چنین میسرود: از آمدن و رفتن ما سودی کو؟ وز تار امید عمر ما پودی کو؟ چندین سر و پای نازنینان جهان میسوزد و خاک میشود، دودی کو؟ خیام در سال 437 هـ. تولد یافت؛ و حدوداً به سال 517 هـ. در گذشت. با عمری دراز؛ توام با بزرگواری و والا مقامی و کولهباری از دانش و بینش، به درازای تاریخ ایران، از ابتدا تا عصر خود. او با آنچه که تا به امروز برای ما به یادگار گذاشت؛ تا زمانی که «هستی» به «نیستی» گراید، نه دود بلکه آن آتش افروخته است.
اسلامی ندوشن، محمد علی، «خیام، نیشابور و یاد ایران باستان»، سخنرانی روز بزرگداشت عمر خیام، 28 اردیبهشت 1387، وبگاه آسمان نیشابور. (تاریخ مشاهده: 20/08/1389) |